در آبی
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
دم در اتاق کفشهایش را برداشت. وسط ایوان ایستاد. دود غلیظی از دودکش مطبخ تا وسط حیاط کشیده میشد. سرش را پایین انداخت و زیر چشمی مادر را پایید. تنور را آتش انداخته بود. آستینها را بالا میزد جلو میآمد. دود لابهلای شاخههای درخت توت میپیچید. گنجشکها با هم از این شاخه به آن شاخه میپرند. مادر پیش بند خمیری را بست. پوشینه خمیر را کنار زد. خمیر ور آمده بود و حبابهای هوا روی سطح خمیر یکی یکی بالا میآمد.