زندگی در شیشه
به خود میپیچید، زبان بیرون میآورد، دهان را کاملا باز میکند، الکل زیادی درون معده میریزد، پیچ و تاب میخورد، از سوزش پوست، پیکر خود را به شیشه میکشاند، چشمهای گردش تا حد امکان باز شدهاند، به مرد بیرون شیشه که روی صندلی لم داده است، خیره میشود، و آهسته به دور خود میچرخد و دیگر تکان نمیخورد. مرد شیشه را از روی میز برداشته و به دست مرد دیگری میدهد. دیگر حتی دم مار هم در شیشهی الکل نمیجنبد. چشمهایش هم هنوز گرد و حیران است. او زندگی در الکل را آغاز کرده است! کتاب حاضر دربردارندهی ده داستان کوتاه تحت پارهای از این عناوین است: فاصله؛ سفید، سیاه؛ سفر با مسافر؛ وروجک خفته؛ زندگی در شیشه؛ و ماه نیمهتمام.