ویرگولهای آبی زمین رمان مظاهر شهادت
«دامداباجا»، چوپان آبادی است که هر روز صبح آواز تلخی سر میدهد. همه میگویند او همان اول جوانیش، سینهسوز شده است. دامداباجا، با «قیزیل تئللی»، عروسی کرده بود. روز بعد از عروسیشان ، چند عقاب با بالهای سفید در آسمان چرخ میزند. به نظر «سونا» پیرترین زن آبادی، عقابها هرگز باهم پرواز نمیکنند، مگر در روزی که بزرگ باشد. مدتی بعد، هنگامی که نیمهشب دامداباجا برای دادن علوفه به حیوانات بیرون رفته بود، شخصی وارد خانة آنها میشود و همسرش را مورد آزار قرار میدهد و این موضوع سرنوشت دامداباجا را دگرگون میکند.