چکمههای برفی
داستانهای تخیلی
در یک مزرعة کوچک، پیرزنی کلبهای داشت. او حیوانات را دوست داشت و در خانة او سه گوسفند و دو تا مرغ و خروس و خرگوش و موش و یک لکلک که یکی از بالهایش شکسته بود زندگی میکردند. لکلک سفید در تابستان برای تنور پیرزن چوب خشک جمع میکرد و در زمستان با منقارش عمق برف را اندازه میگرفت و به پیرزن اطلاع میداد. یک روز که لکلک برای اندازهگیری برف رفته بود، منقارش به یخ خورد و شکست، پیرزن و لکلک برای مداوای منقار به سوی ده بالا رفتند. اما بر اثر شکستن پل نمیتوانستند تا فردا برگردند. حیوانات پیرزن که میدانستند اگر روباه خاکستری و پسرعمویش از نبود پیرزن آگاه شوند به کلبه و حیوانات حمله خواهند کرد تصمیم گرفتند چکمهای درست کنند و آن را جلوی در بگذارند تا روباهها فریب بخورند و دور شوند. این کتاب مصور برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.