از درخت گردو بیاموزیم
داستانهای آموزنده / داستانهای تخیلی
درخت گردوی بزرگی کنار نهر آبی زندگی میکرد و هر روز صبح با گفتن «خدایا به امید تو» منتظر مسافران و کاروانهای آنها بود. یک روز کاروان کنار درخت گردو آمدند و استراحت کردند. آنها تصمیم گرفتند با شکستن شاخههای درخت گردو آتش درست کنند. درخت مهربان با اینکه صدمه دیده بود شاخههایش را تکان داد تا گردوهایش به زمین بریزد و کاروان گرسنگی خود را برطرف کنند. آنها به دوستان که نتوانسته بود گردو جمع کنند، کمک نکردند. اما درخت مهربان باز خودش را تکاند و آن مرد هم توانست خودش را با گردوها سیر کند. درخت از نامهربانی آنها با هم ناراحت شد. با رفتن آنها درخت از خدا خواست که همة بندگان را نسبت به هم، مهربان کند. کتاب مصوّر حاضر، حاوی داستانی دربارة بخشش و مهربانی است که برای کودکان گروه سنی (ب) و (ج) به نگارش در آمده است.