مینا
داستانهای فارسی - قرن 14
ماه مهر به نیمه رسیده بود اما هنوز وضعیت کلاسها معلوم نبود، تقریبا هر دو روز یکبار خانم «تقوی»، مدیر مدرسه با یک لیست بلندبالا وارد کلاسها میشد و ساعتهای تدریس را تغییر میداد. زنگ آخر بود. طبق معمول اکثر بچهها دور میز «مینا» و «نسرین» جمع شده بودند و هر کدام حرفی میزدند یا سؤالی میپرسیدند. تقریبا همه بچههای کلاس و معلمها مینا را بهخاطر اخلاق خوب و شوخطبعیاش دوست داشتند بهجز «سیما». پس از طلاق مادر مینا و ازدواجش با شوهرخاله سیما که زنش را طلاق داده بود این کینه بین آنها مانده بود و... .