پیانو
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
یک روز کشاورز به پسر روستایی میگوید که همه چیز را از ساختمان قدیمی بیرون بکشد و دور بیندازد. او میگوید همه زباله است. پسر در میان زبالهها، یک پیانوی قدیمی زیبا پیدا میکند. او قبلاً هرگز پیانو ننواخته بود، اما اکنون وقتی انگشتانش پیانو را لمس میکنند، شروع به نواختن میکند. چشمانش را میبندد و موسیقی به سمت او میآید و انگشتانش را حرکت میدهد. وقتی چشمانش را باز میکند، میداند که زندگیاش برای همیشه تغییر کرده است...