داستانکها
داستانهای ترکی - ترکیه - قرن 20م.
«احمد» با پدرش به گردش رفته بود. در راه به او گفت: من میخواهم شکارچی شوم. اما بعد پشیمان شد و تصمیم گرفت ناخدا شود تا با گرفتن توفان در دریا، بدون هیچ ترسی به راهش ادامه دهد. او بعد از دیدن آسمان آرزو کرد خلبان شود و همه او را از پایین نگاه کنند. با رسیدن به خانه، پدر از او خواست تا به پشتبام بروند و با کمک یکدیگر آن را تعمیر کنند. اما احمد با گذاشتن پایش روی پلههای نردبان از فکر شکسته شدن آن از رفتن خوداری کرد. همین تردید، نشاندهندة میزان شجاعت احمد بود. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی با نثر ادبی و گاهی عامیانه، تحت عناوینی چون سه مشت، شجاعت احمد (داستان ذکر شده)، یک آدم عجیب، و نیمهشب، از «ناظم حکمت» است؛ شاعری که با نگاشتن 22 نمایشنامه و سه رمان، به عنوان نویسنده نیز مطرح است. در حکایتهای این کتاب، قدرت نگرشی نکتهسنجانه با طنزی گزنده همراه میشود تا مضحک بودن تناقضها را به نمایش بگذارد.