نارنجی عشق
داستانهای ترکی استانبولی - قرن 20م.
در ساعات ظهر این روزهای تابستانی، منطقه هموار مساریا که از مسیر ماغوسا - نیکوزیا میگذشت، در سایه هم با حرارتی با حرارتی 40 درجه میسوخت. باد از پنجرههای اتومبیلی که شیشههایش پایین بود و با سرعت خیلی زیاد به سمت قاضی ماغوسا میرفت، داخل میشد و مانند هوایی که از تنور در میآید، گرم بود. کمال، تنوری را که مادرش در دوران کودکیاش روشن میکرد به خاطر آورد. وقتی خار و خاشاک و هیزم به درون تنور میانداختند و چرت چرت شروع به سوختن میکرد، دوست داشت جلوی آن آتش بایستد و ساعتها آن منظره را تماشا کند. حالا باد گرمی که از پنجره باز ماشین به داخل میوزید، مانند حرارتی بود که وقتی جلوی تنور صورتش را نوازش میکرد و به همان شکل رد میشد.