نوشانوش
داستانهای فارسی - قرن 14 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان
لوله تانک چرخید. بالا و پایین شد. توپچی از توی دوربین هدفی را دید که وسط کادر جا خوش کرده بود. تانک آماده شلیک بود و در تلاش برای خلق یک حادثه. اتفاقی که برای توپچی سیهچرده بعثی لذتبخش بود. چنین سفری را در عمر نظامیگریاش ندیده بود. شاید حتی در میدان تیر پادگان تکریت هم هدف به آن خوبی به چشم نمیآمد. کاش میدانستم سربازان بعثی هم مثل ما شور و شوق جنگیدن دارند یا این که نه با زور سرنیزه و از ترس جوخههای اعدام پای به میدان جنگ میگذارند؟ اصلاً فارغ از ماجرای جنگ، همیشه دوست دارم بدانم رقیب چگونه دنیای دارد و برایم چه جور نقشههایی میکشد؟ مثل همان وقتهایی که با تیمهای رقیب قرار مسابقه فوتبال میگذاشتیم و شب میافتادم توی رختخواب و به حریف و برنامههایش برای بازی فکر میکردم...