تقی آسیابان میشود: بر اساس مثل "خودکرده را تدبیر نیست"
داستانهای تمثیلی - ادبیات کودکان و نوجوانان
روزی بچههای روستا خسته از کار روزانه دور یکدیگر جمع شده سرگرم شوخی و خنده بودند. آنها تصمیم گرفتند به سراغ "تقی"، که شاگرد آسیابان شده بود، بروند و او را اذیت کنند. تقی بیخبر از همهجا مشغول آرد کردن گندمها بود که در آسیاب با صدا باز شد و هیکل بزرگ و تنومند "اکبر"، پرزورترین پسر روستا، در چهارچوب در نمایان شد. تقی با ترس گفت "سلام". اکبر پاسخ داد: "سلام". تقی گفت "چیزی میخواستی؟"، اکبر پاسخ داد: "چیزی میخواستی؟" و به این ترتیب اکبر شروع به تقلید از تقی کرد. از آنجا که آسیابان به سفر رفته بود و مسئولیت آسیاب به عهدهی تقی بود، او ساعتها فکر کرد تا بالاخره راه چارهای یافت. او به سمت انبار رفت. در آنجا دو بشکه بود که داخل هر دو پودر سفیدرنگی قرار داشت. تقی داخل یکی از آنها آب ریخت پس از آن به داخل بشکه رفت و ساعتی بیحرکت داخل بشکه ماند، اکبر نیز کار او را تکرار کرد. بچهها نیز با تعجب کارهای آندو را نگاه میکردند. در این هنگام تقی از داخل بشکه خارج شد ولی اکبر هرکاری کرد نتوانست از داخل بشکه بیرون بیاید. بشکهای که تقی داخلش رفته بود محتوی آرد بود ولی بشکهای که اکبر به داخل آن رفته بود محتوی کچ بود. اکبر گفت: "تقی کمک کن من گیر کردم" تقی در حالی که دور میشد گفت: "خودکرده را تدبیر نیست". از آن تاریخ به بعد هروقت کسی خودش برای خودش گرفتاری درست میکند میگویند "خودکرده را تدبیر نیست". کتاب بازآفرینی مثل مذکور برگرفته از "امثال و حکم" اثر دهخدا است.