گاوی که الاغ شد... !
در دهکدهای زیبا «عمو مزرعهدار» با حیواناتش زندگی میکرد. او هر روز صبح گوسفندها را به چرا میبرد، شیر گاو را میدوشید، تخممرغها را جمع میکرد، و لوازمی را که میخواست برای فروش به شهر ببرد پشت الاغ میگذاشت. روزی عمو فکر کرد که الاغ دیگر خیلی پیر شده و از آن پس باید گاو را به شهر ببرد. اما وقتی به گاو گفت، گاو عصبانی شد و نپذیرفت. روز بعد عمو برای الاغ پالان طلایی و منگولههای رنگارنگ آویزان کرد و گاو با دیدن آنها به الاغ حسادت و آرزو کرد تا جای او باشد. گاو میخواست با نقشهای آنها را از الاغ بگیرد اما عمو فهمید و خود، آنها را به گاو داد. گاو هم بسیار خوشحال شد و از آن پس با عمو به شهر میرفت.