کارآگاه زبل: کلید گمشده
داستانهای کودکان (انگلیسی) / داستانهای پلیسی انگلیسی
من، مایکل، کارآگاه زبل هستم. من از هیچ چیز نمیترسم. جز یک چیز. امروز به مهمانی دعوت شدهام برای جشن تولد آنی. آنی یک سگ دارد به اسم گرگی که ازش میترسم. امروز صبح، من و سگم، تافی داشتیم برای مهمانی آماده میشدیم. زنگ در به صدا در آمد. من در را باز کردم. آنی و گرگی پشت در بودند. گرگی از همیشه بزرگتر به نظر میآمد. دندانهایش هم انگار درازتر شده بودند. یک جلیقهی مسخره تنش کرده بود و یک قلاده جدید هم به گردن داشت و میگفت: من به کمک احتیاج دارم. کلید خانهام را گم کردهام.