ودیعه
«ودیعه» دختری تنها بود که بعد از فوت مادر، با پدرش «رضا» زندگی میکرد. او چهارده سال بیشتر نداشت که پدر با «سهیلا» ازدواج کرد. اما دو سال بعد از ازدواج آنها پدر از دنیا رفت و ودیعه را با نامادری نامهربانش تنها گذاشت. یک روز که او در حال مشاجره با نامادریش بود، برادر کوچکش «طاهر» از پلهها افتاد و به علت خونریزی زیاد مرد. سهیلا که ودیعه را موجب مرگ طاهر میدانست شروع به آزار وی کرد. اما ودیعه طاقت نیاورد و در روز خاکسپاری طاهر خانه را ترک کرد، آن روز در گوشهای از شهر چند مرد قصد اذیت او را داشتند که مردی ثروتمند به نام سبحان او را نجات داد. سبحان، که با خاله و دخترخالهاش زندگی میکرد، او را به خانۀ خود برد. آنها با شنیدن گذشتۀ ودیعه، حاضر شدند که او را بعنوان عضو جدیدی از خانواده بپذیرند. او درخانۀ جدید خود درس خواند و در رشتۀ پزشکی مشغول به تحصیل شد. در طول چند سال زندگی او در خانۀ سبحان، آن دو به هم دلبسته شدند. سرانجام دخترخالۀ سبحان ازدواج کرد و به همراه مادرش به خانۀ خود رفت. ودیعه و سبحان نیز با یکدیگر ازدواج کردند و با عشق و علاقۀ زیاد زندگی مشترک را آغاز کردند. از سویی سهیلا، که مرگ همسر و فرزندش باعث فشار زیاد روانی به او شده بود، در یک آسایشگاه روانی بستری شد.