گوژپشت نتردام و ازمرالدا دختر کولی
داستانهای اجتماعی
زنی کولی توسط قاضی "کلودمزولو" به قتل میرسد و نوزادش ـ کاریمودو ـ که از نظر ظاهری شبیه یک هیولاست، توسط فرولو در یک کلیسا ساکن میشود. کازیمودو، بیست ساله شده اما هیچگاه در میان مردم حضور نیافته است، زیرا فرولو همیشه به او یادآور شده که به دلیل ظاهرش در بین مردم تحقیر خواهد شد. کازیمودو که آرزو دارد زندگی در بین مردم را تجربه کند سرانجام در روز جشن احمقها به خیابان میرود و در آنجا با دختری کولی به نام "ازمرالدا" و سروان جوانی به نام "فیبس" آشنا میشود. سرانجام پس از پشتسر گذاردن ماجراهای بسیار کاریمودو به دلیل کمک به انسانهای بیگناه در برابر ستمهای فرولو ثابت میکند که یک انسان واقعی است و نه یک هیولا. در پایان فرولو که قصد دارد کازیمودو و ازمرالدا را بکشد از بین میرود و کازیمودو برای همیشه میان مردم بازمیگردد. داستان مذکور به همراه تصاویری رنگی در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.