میمون موتورسوار
داستانهای اخلاقی
در یک جنگل سرسبز، حیوانات بسیاری با خوبی و خوشی زندگی میکردند. میمون کوچولوی بازیگوش با نام "قهوهای" یکی از این حیوانات بود که به همراه خانوادهاش زندگی میکرد؛ میمون کوچکی که به خاطر شیطنت بسیار همیشه در حال بالا و پایین رفتن از شاخههای درختان و پرسیدن سوال از این و آن بود و گاه با سوالات مکررش همه را کلافه میکرد. مادرش به او میگفت: این قدر برای دانستن چیزهایی که برای تو زود است، عجله نکن، اما قهوهای زیر بار نمیرفت. تا این که روزی از غیبت عمو جنگلبان استفاده کرده، بر موتور او سوار و دچار سانحه شد. او که از رفتارش شرمنده شده بود به مادرش و همهی حیوانات جنگل قول داد که از آن پس کارهایی را که در آنها مهارت ندارد انجام ندهد و برای یاد گرفتن کارهای بزرگترها عجله نکند.