دختری در غبار خاطرهها
کولاک برف، دکتر "دیوید هنری" را وامیدارد دوقلوهایش را خود به دنیا آورد. پسرش، که نخست به دنیا میآید، در سلامت کامل است؛ اما دکتر بیدرنگ درمییابد که دخترش به عقبماندگی ذهنی مبتلا است. بنا به انگیزههایی که به نظر او معقول است، در یک لحظه تصمیمی میگیرد که سراسر عمرشان از آن تاثیر میپذیرد؛ او از "کرولاین"، پرستار خود، میخواهد که بچه را به موسسهای که ویژۀ نگهداری از اینگونه کودکان است، بسپارد، کرولاین، به جای این کار به شهر دیگری میرود و دختر را مانند فرزند خویش بزرگ میکند. داستان حاضر حکایت چند زندگی در کنار هم، اسرار خانوادگی و قدرت رهاییبخش عشق است.