"هنری" پسر دردسرساز
"هنری" به حرف کسی گوش نمیداد. او هنگام خوردن، غذا را میریخت، بیاجازه چیزها را برمیداشت، و با بچهها دعوا میکرد. او یک برادرکوچک به نام "پدرو" داشت. همه او را میشناختند چون پسر مرتب و منظمی بود. مادر هر روز به هنری میگفت: "چرا از پدرو یاد نمیگیری؟ "اما هنری به حرفهای مادر بیتوجه بود تا این که یک روز ناگهان هنری تصمیم تازهای گرفت. او تصمیم گرفته بود مانند پدرو پسر خوبی باشد تا همه از او تعریف کنند. فردای آن روز هنری به کلی تغییرکرده بود؛ او مثل همیشه در ماشین با پدرو دعوا نکرد و او را هل نداد و عصر وقت بازی، خانهسازی پدرو را خراب نکرد. روی مبل مشغول خواندن کتاب شد، پدر و مادر هر دو متعجب شده بودند. سر میز شام هنری دیگر از زیر میز به پدرو لگد نزد، اما پدرو دیگر از این وضع کلافه شده بود، پس تکۀ هویجی که در بشقاش بود با عصبانیت به طرف هنری پرت کرد. هنری خود را کنار کشید و هویج به صورت مادر خورد و مادر هم با عصبانیت پدرو را دعوا کرد و از او خواست به اتاقش برود و هنری در این حال با خود گفت: کی فکرشو میکرد که خوب شدن این همه دردسر داشته باشد!