راز هستی
«هستی» در خانوادهای چهارنفره در تهران زندگی میکرد. او به رشتة پزشکی علاقه داشت، اما در کنکور پذیرفته نشد. او در فکر تلاش برای رسیدن به آرزویش بود که متوجه شد به دلیل ماموریت کاری پدرش، باید به کشور سوئد بروند. در سوئد هستی تصمیم گرفت شانس خود را برای قبولی در دانشگاه سوئد امتحان کند. او بعد از ماهها تلاش، در رشتة پزشکی قبول شد و دورة جدیدی از زندگیاش در سوئد آغاز شد. در آنجا با پسری سوئدی به نام پاتریک آشنا شد و در یکی از لج و لجبازیهایش با او، چشم هستی در اثر اصابت سنگ، آسیب دید و منجر به عمل چشم شد. به توصیة پزشک، هستی باید یک ماه کامل استراحت میکرد. او این توصیه را بهترین فرصت برای بازگشتن به تهران دید. در خانة مادربزرگ همه منتظر او بودند. از جمله کوروش پسرعمة هستی که علاقة زیادی به او پیدا کرده بود. این موضوع باعث به وجود آمدن اتفاقات تلخ و شیرینی شد که در این رمان به نگارش درآمده است.