من خیلی وقته مردهم: هیولا نباید جلوی آینه بره...
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر معمایی است. «علی مقدم» (نویسنده)، داستان را با ماجرای یک خودکشی آغاز میکند. اما این آغازی است بر ماجراهایی که قرار است رخ بدهد. داستان با فلاشبکهایی به عقب روایت میشود و در خلال این روایتها درمییابیم که چه چیزی منجر به این خودکشی شده است. «من خیلی وقته مردهام»، پُر است از رازهایی که باید بهدست خواننده کتاب گشوده شوند. هر فصل از کتاب، روایتی از روزهای گذشته است. چهار روز قبلتر، 3هزار و 428روز قبلتر و... . به این ترتیب تکههای پازل کنار هم قرار میگیرند و گرههای داستان گشوده میشود... . در بخشی از این داستان میخوانید: «درون صندوقعقبِ اتومبیلی ناشناس به قتلگاه برده میشد. تمام چیزی که مژده میدانست همین بود. ده دقیقه قبل با درد و سرگیجهای شدید درحالی که بر پهلوی چپ قرار داشت بههوش آمد. در آن محیط بسته که ذرات کلروفُرمِ هوای اندک باعث میشد پلکهایش سنگین شود و مغزش روبه خاموشی برود، تلاش میکرد دوباره بیهوش نشود. ابتدا تاریکی مطلق نگذاشت فضای تنگ و خفه آنجا را بشناسد. سعی کرد حرکت کند، اما...».