دزدی در قصر
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای اجتماعی
آوردهاند شبی«انوشیروان» پادشاه ساسانی، در قصرش جشنی برپا کرد. در آن جشن ناگهان پادشاه چیز عجیبی دید. یک خدمتکار پیر پس از خوردن شربت، جام طلا را زیر لباسش پنهان کرد. پادشاه گناه خدمتکار پیر را نادیده گرفت. پس از یک هفته پادشاه همان خدمتکار را دید که لباسی زیبا پوشیدهاست. پادشاه لبخندی زد و آهسته گفت: این لباس از آن است؟ خدمتکار از خجالت صورتش سرخ شد و آهسته جواب داد: ای پادشاه خطاپوش؟ هم این لباس را با آن خریدهام و هم صد تا چیز دیگر را که به آنها احتیاج داشتم. پادشاه فهمید که خدمتکار از روی تنگدستی آن کار را کردهاست. پس دستور داد تا هزار مثقال طلا به او بدهند تا دوباره مجبور نشود کار خلافی انجام دهد. داستان بالا یکی از پنج داستان برگزیده از کتاب«کشفالاسرار» رشیدالدین ابوالفضل میبدی است که در جلد بیستم از مجموعهی«قصههای ایرانی» برای گروه سنی«ب» و «ج» چاپ شدهاست.