ملک خورشید و راز درخت سیب
افسانهها و قصههای ایرانی
در حیاط قصر پادشاهی درخت سیبی است که میوههای آن پس از رسیدن به دخترانی زیبا تبدیل میشوند، اما هر سال، در آخرین لحظات، سیبها ربوده میشوند. شبی پادشاه از فرزندان خویش میخواهد که سارق را بیابند. دو فرزند اول به خواب میروند و تنها ملک خورشید موفق با یافتن رد سارق شده و در تعقیب وی به چاهی میرسد. برادران نیز در پی او روان شده و هنگامی که ملک خورشید وارد چاه میشود بر سر آن به انتظار میمانند. ملک خورشید دیو بزرگ و یارانش را شکست داده و دخترکان را آزاد میکند و در میان آن سه به یکی دل میبندد و هم اوست که راهنماییاش میکند در صورت گرفتاری در چاه چگونه خود را برهاند. برادران ملک خورشید به او خیانت کرده و پس از بالا کشیدن دخترها او را در چاه رها میکنند و بازمیگردند. ملک خورشید پس از گذشت مدتهای مدید سرانجام خود را رهانده و به سرزمین پدری بازمیگردد. او سپاهی تدارک میبیند و بر برادران تاخته، آنان را به اسارت درمیآورد. سپس نزد پدر رفته خود را به وی میشناساند و دخترک زیبا را به همسری خویش درمیآورد. نخستین مجلد از مجموعة «افسانههای مادربزرگ» حاوی چهار حکایت با نام ملک خورشید و راز درخت سیب؛ شهرزاد و صندوق چوبی؛ خارکن و خالهنسا؛ و علی مردانخان است.