من از آن روز که در بند توام...
داستانهای فارسی - قرن 14
اتفاقات این رمان اجتماعی و عاشقانه در سالهای 1381 تا 1389 رخ داده است. سالهایی که عشق پررنگتر از دنیای مجازی بود و زیباترین و دلپذیرترین عاطفههای آدمی در راز زیستن، معنای زیستن و نیروی زیستن خلاصه میشد. «شیدا» راه مدرسه تا خانه را با عجله طی میکرد، دوست داشت هرچه زودتر به خانه برسد و برگه امتحانش را به مادرش نشان بدهد، از اینکه بالاترین نمره درس زبان انگلیسی را گرفته بود، احساس غرور میکرد. آنقدر غرق در رؤیایش بود که به ناگاه با هیکل تنومندی روبهرو میشود، او به «صادق» برخورد کرده بود و از خجالت سرخ و سفید شده بود. «مائده» مادر شیدا پس از فوت شوهرش برای فرزندانش هم پدری کرده بود و هم مادری، از طرفی «شیرین»، مادر صادق، زنی ثروتمند و با اصل و نصب بود که دو سال پیش به کرمانشاه آمده بودند و در همسایگی خانه مائده خانم ساکن شده بودند. صادق دانشجوی سال دوم رشته علوم اجتماعی دانشگاه علامه بود که در همان نگاه اول و برخوردش با شیدا شیفته او شده بود و... .