عشقم را باور کن
گوشههایی از خاطرات «ازدواج» نویسنده است. شکوفه که در گذشته عاشق فرهاد بوده و به علت بیتفاوتی او، به دختری مغرور و بیاعتماد به پسران تبدیل شده، به ابراز علاقه آیدین که پسری متمول و خوشتیپ بوده نیز بهایی نمیدهد. او در جریان دیدار با کوهیار در نمایشگاه نقاشی به او دل میبندد و در پی آن شعله ازدواج در دلش شعلهور میشود. در ادامه اما دست تقدیر، کوهیار را در اثر یک تصادف به کام مرگ میکشاند و شکوفه، علیرغم میل باطنی و بر اثر اجبار پدرش با شاگرد او به نام بهزاد مجبور به ازدواج میشود. کتک خوردن از بهزاد، شکوفه را به افسردگی و در نهایت به بستری در بیمارستان میکشاند. او ولی با کمک روانپزشکی مهربان و دلسوز به زندگی برمیگردد و پس از جدایی از بهزاد، بالاخره با آیدین که اکنون خود را به معیارهای انتخاب شکوفه کاملا نزدیک کرده، ازدواج میکند. دو پسر به نامهای کوهیار و فرهاد و 25 سال زندگی آرام و آسوده، حاصل زندگی مشترک او با آیدین است.