آدیش اژدهای کوچولو
داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات / داستانهای تربیتی
«آدیش» خیلی دوست داشت تا زودتر بزرگ شود و مانند پدر و مادرش از بینیاش آتش بیرون بیاورد. او کمکم بزرگ شد و از بینیاش آتش بیرون آمد. پدر و مادرش به او گفتند که دیگر میتواند تنهایی زندگی کند، پس او در جنگل به راه افتاد. در راه پروانهای را دید و بالهایش را سوزاند، قورباغهای را که مزاحمش شده بود، سوزاند. پس از چند لحظة دیگر، متوجه شد که از بینیاش آتش بیرون نمیآید. ناراحت شد و به نزد پدر و مادرش برگشت. آنها وقتی متوجة کار زشت پسرشان شدند، گفتند: آدیش به پیش پروانه و قورباغه برو، از آنها عذرخواهی کن و پشیمانی خود را هم برایشان بازگو. آدیش به پیش آنها رفت و عذرخواهی کرد. پس دوباره آتش به بینیاش بازگشت. هدف نگارنده از نگارش کتاب حاضر، بیان عاقبت اذیت و آزار دیگران است. این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.