شاخهای صبور
داستانهای فارسی - قرن 14
مثل دختر بچهای شدم که آرزوهایش را روی قایق کوچک کاغذی نوشته و در حوض حیاط به شنا در آورده، اما زمان به زودی بزرگم کرده و قایق کوچک آرزوهایم، تبدیل به کشتی شده و در دریای بی نهایتی شناور مانده است. دریا طوفانی شده و کشتی را درون خود غرق کرده، موجها میروند و میآیند، تن زخمی من و کشتی را به صخره میکوبند. حالا رام شدهام، دریا رامم کرده، دریایی که با امواج خروشانش حالا وحشیتر از قبل شده است.