اسب پرنده
داستانهای پریان / داستانهای کوتاه
احمد به همراه پدر پیرش زندگی فقیرانهای داشتند. پیرمرد در اثر بیماری مرد و یک صندوق را که در وسط اصطبل چال کرده بود، برای احمد به ارث گذاشت و وصیت کرد که پادشاه ظالم و بیرحم نباید از اسرار صندوق باخبر شود. چند روز بعد از خاکسپاری، احمد صندوق را بیرون کشید و از درون آن یک تکه کاغذ پیدا کرد که تبدیل به یک اسب بالدار و یک جفت گوشوارة گرانقیمت شد. در بازار قیمتی برای گوشواره نیافت و پادشاه از وجود آن مطلع شد. احمد ناچار شد گوشواره را تحویل پادشاه دهد و پادشاه از احمد خواست که دختری در شان گوشواره برای او پیدا کند. احمد به کمک اسب بالدار، دختری زیبا را از قلعهای دور، نزد پادشاه برد و دختر شرطهای عجیب و غریب برای ازدواج با پادشاه گذاشت که همگی توسط احمد و اسب بالدار برآورده شد. آخرین شرط دختر سوزاندن احمد در آتش بود. بنابراین احمد را در داخل هیزمهای شعلهور انداختند و اسب بالدار به کمک او شتافت و او را نجات داد. دختر همین شرط را برای پادشاه گذاشت و پادشاه پذیرفت. پادشاه داخل آتش شد ولی هیچکدام از اسبهایش به کمک او نرفتند و پادشاه ظالم در آتش سوخت و مردم احمد پاکدل را به عنوان پادشاه خود قبول کردند و احمد که دلباختة دختر زیبا بود، او را به عنوان ملکه پذیرفت و چهل شب و روز جشن و شادمانی برپا کردند. کتاب حاضر، شمارة (1) از مجموعة «قصههای دلنشین پریان» میباشد که برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است. عنوانهای داستانهای دیگر کتاب عبارتاند از: جیران، آغجاقوش، رمالباشی، نوزاد پیشگو، دختر چوپان و...