نبرد فریدون و ضحاک
داستانهای حماسی
در روزگاران قدیم، اعراب پادشاهی به نام «ضحاک» داشتند که آرزو داشت پادشاه ایران شود. روزی شیطان به شکل آشپزی ظاهر شد و برای ضحاک خوراک لذیذی پخت و برای تشکر، فقط از او خواست که بر شانههایش بوسه بزند. چندی بعد دو مار از شانههای ضحاک بیرون آمد که غذایشان مغز انسان بود. ضحاک جوانان را میکشت و مغزشان را به مارها میداد. سپس به ایران حمله کرد و پادشاه ایران شد. شبی او خوابی دید که تعبیر آن جوانی بود که بالاخره به ضحاک حمله میکند و او را میکشد. پس از گذشت زمان بسیار،جوانی به نام «فریدون» همراه «کاوه آهنگر»، که او هم از ظلم ضحاک به ستوه آمده بود، به ضحاک حمله کردند و به کمک مردم توانستند او را شکست دهند. بالاخره آنها ضحاک را کشتند و پس از آن فریدون، پادشاه ایران شد. این داستان اقتباسی است از یکی از داستانهای شاهنامه که به زبان ساده برای کودکان و نوجوانان بازنویسی شده است.