سوار بر خورشید: گلچینی از قصههای قومی و داستانهایی از ملل متحد: اقیانوس آرام
در روزگاران قدیم هنگامی که زمین جوان بود، مار سیاه زهر نداشت، اما سوسمار بزرگ درختی زهر داشت. او خیلی بیرحم بود و همۀ انسانها و حیوانات را از بین میبرد؛ بنابر این حیوانات جلسهای گذاشتند تا با هم فکری هم او را از بین ببرند، در این میان مار سیاه گفت: من سوگند میخوردم تا فردا قبل از غروب خورشید او را نابود کنم. او به سراغ سوسمار رفت و گفت: عدهای برای تو توطئه کردهاند، پس من هنگامی این راز را به تو میگویم که تو کیسۀ زهرت را به من بدهی تا خیالم آسوده باشد که مرا نمیکشی. سوسمار پذیرفت و کیسۀ زهرش را به او داد، اما مار دیگر آن را به سوسمار باز نگرداند، زیرا حالا او صاحب کیسۀ زهر بود. در کتاب حاضر، افسانههایی از مردمان حوزهاقیانوس آرام در قالب داستان بازگو شده است، از جمله: مائوی آورندۀ آتش؛ گودال آهک کانچیل؛ و کیسه زهر سوسمار بزرگ درختی.