قصهی لاکپشت = The story of turtle
داستانهای تخیلی
پسر کوچکی با یک لاکپشت دوست میشود. اوایل به آنها خیلی خوش میگذرد و هر روز با یکدیگر به گردش میروند. اما پس از مدتی مشکلات شروع میشود، درست مثل زمانی که میخواهند از خیابان عبور کنند. روزی تعدادی سرباز و تانک از جلوی خانهی پسرک عبور میکنند. وقتی لاکپشت تانکها را میبیند، گمان میکند پدر و مادرش هستند. پسرک ناراحت میشود و به همین دلیل او را به همانجایی که با هم دوست شده بودند و به نزد پدر و مادرش بازمیگرداند. داستان به همراه ترجمهی انگلیسی آن به چاپ رسیده است.