حسنی و خاله پا کوتاه
داستانهای اجتماعی / داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای اخلاقی
در روزگار قدیم پسرک ساده و بازیگوشی به نام "حسنی" با مادرش زندگی میکرد. در فصل بهار مادر حسنی مرغ پاکوتاهشان را روی کاهها خواباند و چند تخممرغ زیر آن گذاشت تا به جوجه تبدیل شود. حسنی هر روز به مرغ پاکوتاه سر میزد و برایش آب و دانه میبرد. تا زمانی که پاکوتاه آب و دانه میخورد حسنی با دستهایش روی تخمها را میپوشاند تا تخمها سرد نشوند. یکی از روزها پاکوتاه که خیلی گرسنه و تشنه بود، آب و دانه خوردنش بیشتر از روزهای دیگر به طول انجامید و حسنی احساس کرد تخمها در حال سرد شدن هستند. بنابراین از ترس این که مبادا جوجهها سرما بخورند و داخل پوست بمیرند بدون فکر کاری انجام داد که باعث به وجود آمدن دردسر بزرگی شد.