هیمالایا، غول قاتل
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
وقتی «هیمالایا»، دختربچه شیطان این داستان در شهرِبازی شهرِ شلوغ و پُرزرقوبرقی که به آنجا سفر کرده بود، سوار تِرن هوایی شد، توی پیچ آخر تِرن، از ترس، داد بلندی کشید، شکمش جلو آمد و به کمربندش فشار آورد. کمربند، اولش کمی شل شد و بعد ناگهان توی سرازیری از هم باز شد و هیمالایا با سرعتی باورنکردنی از آن بالا به پایین افتاد. خیلی ماجرای افتضاحی بود. هیمالایا پرت شد روی زمین و دستش زخمی شد. اما... .