خودم را در کوچههای اصفهان گم کردهام
قطعههای ادبی - قرن 14 / داستانهای فارسی - قرن 14 - مجموعهها
این رمان روایتی درباره مرگ است. دختری جوان به نام «مهرو» که از جهان فقط زیباییهایش را میشناخت و هرگز با قسمت تاریک زندگیاش کاری نداشت ناگهان پی میبرد که سایهای از کودکی او را تعقیب میکند و آن سایه حضوری جز مرگ نیست! تولد «الناز»، «بهمن» همسر مهرو را داغدارِ نبودن او میکند. حالا زندگی در نیمگوشههای چشم الناز انعکاس مییابد. اما سرهنگ «هادی» و دکتر «کیا متین» به دنبال کشف حقیقت مرگ مهرو هستند... .