جایی که عقاب لانه دارد
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان
دخترک به همراه پدر، مادر و برادر کوچکش زندگی میکند. پدر به شدت بیمار و مادر نیز بسیار غمگین است. برادر کوچک مرتب بازیگوشی میکند و دخترک تنهاست. حال پدر، روزبهروز وخیمتر میشود. تا این که به پیشنهاد مادر و اصرار او، پدر میپذیرد تا به همراه آنها برای درمان به خارج از کشور برود. در آنجا پدر در بیمارستان بستری میشود و دخترک نیز به مدرسه میرود. کسی در آنجا زبان او را نمیفهمد و او نیز با زبان آن ها بیگانه است، اما با این وجود دخترکی موقرمز با او ارتباط برقرار میکند و دوستیای بین آنها شکل میگیرد. پس از مدتی پدر از دنیا میرود و آنها به زندگی خود بازمیگردند. همه غمگین هستند اما دخترک نگرش دیگری نسبت به این موضوع دارد.