فینگیل نترس از لولو
داستانهای اجتماعی
«فینگیل» قصة ما، همیشه از تاریکی میترسید و از این که تنها بماند وحشت داشت، چون فکر میکرد لولو وجود دارد و در تنهایی سراغ او میآید. مادر فینگیل همیشه او را نصیحت میکرد که تاریکی و تنهایی ترس ندارد، چون خدا با ما است. یک شب برق خانة آنها قطع شد و مادر رفت تا از آشپزخانه شمع بیاورد. فینگیل هم از ترس زبانش بند آمده بود، تا این که نوری از آشپزخانه پیدا شد. او سایة بزرگی را همراه نور دید و شروع به داد زدن کرد؛ چرا که فکر میکرد لولو به سراغش آمده است. اما وقتی فهمید که سایة مادرش بود خیلی خوشحال شد و از آن به بعد دیگر از تاریکی نمیترسید. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.