معجزه مشکلگشا
داستانهای اجتماعی / داستانهای کودکان و نوجوانان
در این داستان مصور، گروه سنی "ب" با تبعات بدعهدی آشنا میشوند. بدینترتیب که پیرمرد خارکنی با نام "حاجی کریم" که به همراه همسر و دخترش زندگی میکرده و از راه فروش خارهای بیابان، زندگی خود را تامین میکرده، روزی بنا به خواست دخترش، تصمیم میگیرد تا از فروش خار، مقداری گوشت بخرد، اما همان روز باد، خارها را پراکنده میسازد. او در این حال، پیرمردی با موهای سفید و چهرهای نورانی را مشاهده میکند که سوار بر اسبی سفید است و از او علت ناراحتیاش را جویا میشود. پیرمرد پس از شنیدن ماجرا یک مشت سنگ به حاجی کریمداده و از او میخواهد تا پس از برطرف شدن حاجتش هر شب جمعه آجیل مشکلگشا پخش کند. پیرمرد نیز پذیرفته و همان شب با کمال تعجب میبیند که سنگها به الماس تبدیل شده است. حاجی کریم از آن پس، به ثروت هنگفتی میرسد و به تجارت روی میآورد، اما عهد خود را فراموش میکند و...