برهی اما
صبح یک روز بارانی بهار، پدر "اما" برهی گمشدهی کوچکی را با خود به خانه میآورد. بره، خیس، سرمازده، و گرسنه است. "اما" دوست دارد بره را پیش خودش نگه دارد و از آن مواظبت کند. او بره را خشک میکند و به او غذا میدهد. سپس تصمیم میگیرد کمی با او قایم موشک بازی کند. اما چشمهایش را میبندد و تا ده میشمارد. و سپس به دنبال بره میگردد. اما او را نمییابد. او به این نکته پی میبرد که نمیتواند به تنهایی مراقب بره باشد. سرانجام برهی کوچک پیدا میشود و اما او را به گوسفند مادر، که به وسیلهی پدر در مزرعه پیدا شده میسپارد.