صدای سکوتم را بشنو
داستانهای فارسی - قرن 14
دکتر «فرزام فرهمند»، پزشک بیمارستانی است که دختری به نام «برنا» که او هم پزشک است در آنجا کار میکند. فرزام و برنا رابطه صمیمانهای با یکدیگر دارند. یک روز خانمی مسن را که دچار بیماری قلبی شده به بیمارستان میآورند، پس از اقدامات اولیه برنا از فرزام میخواهد که ادامه معالجه بیمار را او برعهده بگیرد و دلیل این کارش را حس عجیبی میداند که در مواجهه با این خانواده به او دست میدهد. فرزام میپذیرد و در اولین دیدارش با آن زن در سی سی یو آن احساس عجیب را تجربه میکند و... .