دردهای بهجا مانده
شهیدان - ایران - داستان / سالمی، مختار، 1337-1388 / داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
با تشویق 5 دقیقهای حضار روی صحنه، شوکه شده و ایستاده بود. صدای تشویقها، هورا کشیدنها، کف زدنها، نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. میدانست تمام این دست زدنها و هوراها، از برکت وجود اوست. یادش آمد روزی که نمایشنامه را خوانده بود. با حزنی غیر قابل درک، گفته بود چرا من؟ این نقش سنگین است و من از پس آن بر نمیآیم و او پاسخ داده بود: تنها تو. مختار نگاه کرد، افراد اینجا و آن جا مانده و رها بودند. موشک و خمپاره بود که جای جای زمین مینشست و جهنم را تداعی میکرد. راننده بود. میتوانست برگردد عقب، مأموریتش تمام بود، اما قبلش، دستور میداد، برگرد و افراد را از این جهنم بردار...