برادرزاده آقا ببره
داستانهای حیوانات
«ملوس»، گربهای پشمالو با خطهای نارنجی به همراه دوستانش در خانهای زندگی میکرد. روزی او در حال راه رفتن به یک هتل با تابلوی بزرگی از تصویر یک ببر مواجه شد که با غرور ایستاده بود. ملوس با خود فکر کرد که خیلی شبیه به آقای ببر است و شاید برادرزادة او باشد. سپس وقتی به خانه رسید به دوستانش خبر داد که برادرزادة ببر است. آنها تصمیم گرفتند برای دیدن عموی ملوس به باغ وحش بروند. صبح روز بعد آنها به باغوحش رفتند و با حیوانات زیادی آشنا شدند و در پایان، به ملاقات آقای ببر رفتند. ملوس که مطمئن بود برادرزادة ببر نیست با خونسردی به طرف ببر رفت و ناگهان ببر با غرشی بلند سلام کرد و همه، حتی ملوس پا به فرار گذاشتند و از باغوحش فرار کردند.