تا ته دنیا
داستانهای فارسی - قرن 14
"ساغر" دانشجوی سال اول رشتهی حسابداری به طور اتفاقی با "مسعود" آشنا میشود و از لحظهی برخورد اولیه، لجبازیها و همجوابیهای آن دو نسبت به یکدیگر شروع میشود. پس از مدتی ساغر متوجه میشود که در برخی از درسها، کلاس آنها مشترک است. به مرور علاقهای میان آن دو به وجود میآید و آنها اوقات فراغت خویش را با یکدیگر میگذرانند و کلاسهای مشترکی را نیز انتخاب میکنند. در سال دوم دانشگاه ساغر و با ورود آقای صبوری ـ استاد جدید کامپیوتر ـ به دانشگاه و توجهی خاص وی به ساغر، مسعود رفتهرفته عصبانیتر و متعصبتر شده و مرتب با ساغر درگیری لفظی پیدا میکند. ساغر باور نمیکند که مسعود نسبت به استادشان بدبین شده باشد و تمام درگیریها را به حساب تعصب بیجای او میداند تا روزی که آقای صبوری از او خواستگاری میکند. صبوری به او میگوید که زن و بچه دارد ولی زندگی آنها بدون عشق است و با تمام وجود از ساغر میخواهد که به پیشنهاد او فکر کند. پس از این ماجرا رابطهی آنها به طور کامل از بین میرود. روزی آقای صبوری به ساغر میگوید که دوهفتهی دیگر بلیتی برای کانادا دارد و تا آن روز منتظر تلفن او میماند. در این فاصله ساغر به عروسی "امیر" ـ صمیمیترین دوست مسعود ـ میرود و مسعود در آنجا اعتراف میکند که در خیلی از موارد زود قضاوت کرده و مقصر است. مسعود از او خواستگاری میکند ولی ساغر میگوید که دیر شده و پای خواستگار دیگری در کار است. اما سرانجام پشیمان شده و به عشقش به مسعود اعتراف میکند.