نان، جنگ، و کلارک گیبل
در شهریور ماه 1320، و در زمان حملة روسیه و انگلیس به ایران، مادرم بعد از به دنیا آوردن سه دختر، برای بار دیگر باردار بود. هرچه از شهریور میگذشت، ناآرامیها و دعوای مردم برای خرید نان و گوشت و... بیشتر میشد. تا این که دولت، حکومت نظامی اعلام کرد. با این خبر، پدرم به طور جدی تصمیم گرفت ما را به محل امنی بفرستد و خود در تهران بماند. او من و مادر و خواهرهایم و خاله «ثمیله» را به باغ عمهجان و شوهرش «اسماعیلخان» در ده افجه فرستاد. در آنجا عمه و شوهرش، پسرعمه و دخترعمه «زینت» به استقبال ما آمدند. با رفتن به آنجا و ادامه یافتن جنگ، با اتفاقات تازهای روبهرو شدیم.