حکایتهای شیرین کلیله و دمنه
در حکایت «میمونها» میخوانیم: جمعی از میمونها در پایین کوهی زندگی میکردند. آنها از صبح تا غروب تنها بازیگوشی میکردند و به فکر روزهای سرد پاییزی و زمستانی نبودند. تا این که با سردی هوا، میمونها به یاد سرپناه افتادند. ناگهان یکی از آنها یک کرم شبتاب روی زمین دید و به بقیه نشان داد. میمونها فکر کردند که کرم شبتاب آتش است، برای همین هیزم روی آن ریختند و فوت کردند، یک پرنده که کار آنها را تماشا میکرد، سعی کرد به آنها بفهماند که اشتباه میکنند، اما گوش هیچیک بدهکار نبود، پرنده از درخت پایین آمد تا از نزدیک با میمونها صحبت کند، ولی آنها که خسته و عصبانی از حرفهای زیاد پرنده بودند، او را زدند. پرنده فهمید که نصیحت کردن به این جماعت کمعقل مانند آب در هاون کوبیدن است. مجموعة حاضر دربرگیرندة حکایتهایی از کلیله و دمنه است که به زبان ساده برای کودکان گروههای سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.