صندلی لهستانی
"احمد" پسر قهوهچیای در بندر انزلی است. در خانۀ آنها یک صندلی وجود دارد که همیشه با پارچۀ سفید گلدوزی شدهای پوشانده شده است. هیچکس از اعضای خانواده حق نشستن بر بروی صندلی را ندارد. مادر این صندلی را صندلی لهستانی مینامد و این صندلی برای او اهمیت خاصی دارد. احمد بسیار کنجکاو است که دربارۀ این صندلی، اطلاعاتی به دست آورد؛ اما مادرش از صحبت دربارۀ آن شانه خالی میکند. سرانجام احمد سعی میکند از عمو "لوسمان" که در قهوهخانۀ پدرش کار میکرد، داستان صندلی لهستانی و کت لهستانی پدرش را بشنود. اما او هم فقط خاطراتی دربارۀ لهستانیها و مهاجرت آنها در زمان جنگ جهانی دوم به شهرهای شمالی ایران به او میگوید. احمد تمام فکرش مشغول صندلی لهستانی و علت اهمیت آن برای مادر و پدرش است. او در ذهنش لهستانیهای مهاجر را میبیند که احتیاج به کمک دارند و بچههای آنها بر اثر گرسنگی و سرما از بین میروند.