سرهنگ کسی ندارد برایش نامه بنویسد
سرهنگ گمنام، پیشکوست «آخرین جنگ داخلی» با همسرش که به بیماری آسم مبتلاست، در خانهای با سقف پوشالی و دیوارهای آهکی پوسیده شده زندگی میکند. او بیست و پنج سال را به انتظار واهی برای تصویب رسمی بازنشستگیاش میگذراند که به او تعلق ندارد. او تحقیر و فراموش شده و در فقر و تنگدستی زندگی میکند. مدرک او برای اعطای مستمری بازنشستگی، رسیدی است که از سرهنگ «آئورلیانو بوئندنا»، فرماندة کل نیروهای انقلابی در سواحل اقیانوس اطلس گرفته است. سرهنگ به عنوان خزانهدار انقلاب در ناحیة «ماکوندو» در سفری طولانی، وجوهات جنگی را به فرمانده رسانده بود و از او رسید گرفته بود. این مدرک امیدی را در دل او به وجود میآورد که باز منتظر بماند تا نامهای به او برسد و مستمری بازنشستگیاش را دریافت دارد.