مغازه خودکشی
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
هیچ پرتوی نوری قادر نبود تا وارد این فروشگاه کوچک شود. تنها یک پنجره در سمت چپ در ورودی قرار داشت که آن را هم با مقوا و تلی از جعبههای خالی پوشانده بودند. یک تابلوی کوچک اعلان نیز از یک آویز بادکش، بر روی شیشه پنجره آویزان بود. نور لامپهای مهتابی که به استخر چسبیده بودند، بر روی یک بانوی مسن میتابید. او داشت به طرف کودک شش سالهای که در یک کالسکهی خاکستری نشانده بودند، میرفت. فروشنده، خانمی به نظر میرسید، جوانی را پشت سر گذاشته است، نزدیک به پنجره نشسته و در حساب و کتاب فروشگاه بود. او با حالت اعتراضی گفت: پسر منو می گی؟ می خنده! هیچم این جوری نیست. اون فقط داره ادا در میاره...