برای من قصه بگو 3
«مارک» دوست داشت مثل «علاءالدین» یک قالیچة جادویی داشته باشد. روزی پدر مارک برای او قالیچهای خرید، مارک در خیالش خواست با آن پرواز کند. شب فرا رسید و مارک روی قالیچه قرار گرفت. چشمهایش را بست و مشغول پرواز در آسمان آبی و پر از ابر در بالای شهرها و کوهها شد. او به ساحل رسید و در آنجا پایین آمد، همین که خواست از آنجا برود، گردباد وزیدن گرفت و باعث شد تا مارک چشمانش را محکم ببندد. فریاد بکشد که همان موقع صدای دیگری شنید که میگفت: «مارک!» آن صدای پدرش بود که او را که از تخت پایین افتاده بود، صدا میکرد. مارک با همان خوابآلودگی از تخت بالا رفت. پرواز با فرش جادویی در عالم خواب برای او بسیار هیجانانگیز بود. کتاب حاضر از سری داستانهای کوتاه هست که برای گروه سنی «ج» تدوین شده است: ببر کوچولو؛ جایزه؛ با عروسکی بنام دیزی و بلدوزر کوچک از دیگر داستانهای این مجموعه است.