اینجا، در دنیای واقعی
داستانهای نوجوانان آمریکایی - قرن 21م.
وِر دستی به دو آجری کشید که در گردش آن روز صبح پیدا کرده و حالا آنها را کنارش، لبه استخر روی هم چیده بود. میخواست روز بعد آنها را خرد کند تا با تکیه هایشان، باروی قلعهاش را بسازد؛ اما آن چند نقشه دیگری برایشان داشت. پاهایش را در آب تکان داد که در گرگ و میش غروب، لاجوردی شده بود و درست ساعت هفت، بند عینک شنایش را کشید و آن را محکم روی چشمهایش گذاشت. بعد با صدای گویندههای فیلمها گفت: پسر خودش را برای اتفاق بزرگ آماده می کند. این جمله را زیر لب زمزمه کرد تا اگر پنجره خانهای باز بود یا پادشاهان دوقلو آن اطراف کمین کرده بودند، چیزی نشنوند.