نمایشنامه عروسکی ماهپیشونی چنین بود ...!
نمایشنامه کودکان (فارسی) / نمایشهای عروسکی
در سرزمینی دختر مهربانی بود که با زن بابا و دختر بدجنسش زندگی میکرد. دختر مجبور بود هر روز به صحرا برود و با پشم گوسفندان نخریسی کند. روزی او به صحرا رفته بود، باد پشمهای او را به کلبهای برد. دختر در آن کلبه پیرزن تنها و بیماری را دید و به پیرزن کمک کرد، برای او غذا پخت و خانة او را تمیز کرد. دختر ماجرای زندگی غمانگیز خود را برای پیرزن تعریف کرد. هنگام خداحافظی پیرزن به جای پشمهای او نخ ریسیده شده به او داد و به دختر گفت، هنگام بیرون رفتن از کلبه با سه جوی به رنگهای سیاه و سرخ و جویی که آبی به رنگ نور دارد برخورد میکند. پیرزن به او گفت که در جوی سیاه زلفهایش را بشوید و از جوی سرخ عبور کند و در جوی سوم تن خود را بشوید. دختر به جویها رسید و سخنان پیرزن را مو به مو اجرا کرد، زیبایی او صدچندان شد و از پیشانیاش نوری چون ماه بیرون زد. او به سمت خانه روانه شد، و مورد حسادت زنبابا و دخترش قرار گرفت. ماجرای ماهپیشونی در این کتاب به صورت نمایشنامه برای گروه سنی «ج» و «د» به تصویر کشیده شده است.