داستان گربه و مرد تاجر
داستانهای اخلاقی / داستانهای فارسی
در روزی از روزها، گربهای از دست آدمهای بد شهر و آزار و اذیتهایشان به این خانه پناه برده بود؛ و گربه مهربان برای این که دل مرد صاحبخانه و زنش را به دست بیاورد، به آنها محبت میکرد و خود را به دست و پای آنها میچسبانید تا شاید خودش را به آنها بقبولاند؛ اما گویا آن مرد تاجر ولی خیلی خسیس، از حضور این گربه در خانهاش زیاد راضی نبود و تصمیم گرفته بود که گربه را به جای دیگری ببرد که البته چندین بار این کار را انجام داده بود. ولی بعد از هر بار سرکیسه کردنش، گربه مهربان به خاطر اندک محبتی که دیده بود، دوباره به خانه برگشته بود که مرد صاحبخانه این بار با زنش تصمیم گرفته بودند که اگر گربه به خانهشان برگردد، به او چنان درسی بدهند که روزگار به خودش ندیده باشد...